سر به دآر
سر به دیوار :
های! یادت هست !؟ روز ِ آخر را ؟!
خواب نما شده بودم امروز ، همه می پرسیدند: خوبی مهلایی !؟
- ممنون بچه ها ، خوبم .
خوبم ؟!
با خودم هم نمی شود ، رو راست باشم !
خواب دیدم ، آمدی ایستادی کنار دیوار ...
دیوار را که یادت هست !؟
خواب می بینم که چهارشنبه است ،
و تو خوشحال نیستی ، می خندی ولی دلگیر می خندی .
و عین ِ همیشه مدام ، نگاهم می کنی ولی چشمانت فریاد می زنند ،
آهسته می گویی : مواظب ِ خودت باش!
هندزفری می گذاری ،
می دانم که "باران " گوش میکنی .
می دانم ؟
شاید ،
می خواهی صدای ِ گریه کردنم را ، وقت ِ رفتن نشنوی !
نمی شود ، می شنوی ...
و دلت می گیرد ، می گیرد و آنقدر تنگ می شود ،
که من خفه میشوم و نفسم سخت بالا می آید ...
از خواب می پرم ،
- خوبم ؟!
+ اثبآت نوشت : فانوس ِ هزار شعله ، اما در باد ... !
نظرات شما عزیزان: